معلمی که به خاک سیاه نشست اما از نو شروع کرد
خواهران خانم معلم از دنیا رفتند؛ او ماند با سرنوشتی که شناسنامه یکی از آنها برایش رقم زد!
در حاشیه پایتخت ایران، روستایی واقع در پاکدشت ، جایی که محرومیت در آن بیداد میکند؛ خانم معلمی هست که به دانشآموزانش کمک میکند تا ذرهای از سختیهای زندگی بزرگترها را که بر دوششان افتاده کم کند. از وقتی خانم معلم مهربان به روستای «حصارمهتر» رفته است، اوضاع ادامه تحصیل دخترها بهتر از قبل شده است.
صالحه عزیزی، مدیر-آموزگار مدرسه چندپایه در روستای حصارمهتر پاکدشت است. او از کلاس اول تا ششم، به دختران و پسرانی آموزش میدهد که هر کدام، امیدشان برای تغییر زندگی به تلاشهای خانم معلم است. جایی که دانشآموزی به نام مسعود، به علت اعتیاد پدر و مادرش، شبها را تا صبح پا به پای آنها بیدار میماند و به مدرسه نمیرفت؛ تا اینکه خانم معلم و پسر کوچکش، به مسعود کمک کردند تا به مدرسه بیاید و خانوادهاش نیز تحت پوشش بهزیستی قرار بگیرند.
این خانم معلم مهربان در این خصوص که چه شد که از این روستا سر در آورد میگوید: «ما سالها پیش، در یک روستا در استان همدان زندگی میکردیم؛ تا اینکه والدینم در سال ۱۳۶۲ تصمیم گرفتند به پاکدشت تهران نقل مکان کنند. مادر من، ۱۳ بچه به دنیا آورد که در نهایت هشت تا از خواهران و برادرانم، در همان سن کم، از دنیا رفتند؛ من ماندم و چهار خواهر و برادر دیگر. پدر و مادرم، شناسنامه خواهر مرحومم را که چهار سال از من بزرگتر بود برای من نگه داشتند. همین تصمیم به ظاهر ساده، که آن زمان برای اکثر والدینی که بچه هایشان را از دست میدادند عادی بود، باعث شد سرنوشت من به کلی تغییر کند.»
صالحه عزیزی میافزاید: «همان سال که نقل مکان کردیم، من هفت ساله شده بودم و باید به مدرسه میرفتم؛ ولی از آنجایی که سنم در شناسنامه ۱۲ سال بود، نمیتوانستم به مدرسه عادی بروم. در نهایت با همان سن کم، در کلاسهای نهضت سوادآموزی شرکت کردم. از این موضوع بسیار رنجیده خاطر بودم که نمیتوانستم بین سایر دانشآموزان همسن و سالام باشم و هضم این اتفاق برایم سخت بود.»
آرزوی بزرگ دخترکی که در نهضت سوادآموزی درس خواند
داستان از جایی شروع میشود که صالحه، دختر بچهای که میتوانست در مدرسه عادی، همراه همسن و سالانش درس بخواند، به کلاسهای نهضت سوادآموزی رفت؛ ولی دل دریایی اش، اجازه نداد غم بر او چیره شود و در نهایت همانجا با خودش عهد بست روزی که فارغ التحصیل شود، در دورترین نقطه ممکن از شهرش معلمی کند و همین هم شد! صالحه عزیزی، وقتی ۱۸ ساله شد، همزمان که در دانشسرای تربیت معلم درس میخواند، تدریس را هم شروع کرد، آن هم به کسانی که وضعیتی مشابه خودش داشتند!
صالحه عزیزی در این خصوص میگوید: «هشت سال و یک ماه و ۲۹ روز در نهضت سوادآموزی تدریس کردم؛ در روستایی واقع در جمال آباد پاکدشت. سال ۱۳۷۲، حقوق ماهانهام دو هزار و ۵۰۰ تومان بود و کرایه رفت و آمد به محل کار، چهار هزار تومان! پدرم هزینه رفت و آمدم را تقبل کرد تا من هم نذرم را ادا کنم و هم در مسیری که انتخاب کرده ام، به کسانی که علاقهمند به درس خواندن هستند، کمکی کرده باشم. آنجا در کلاسهای نهضت سوادآموزی تدریس میکردم. اکثر کسانی که در این کلاسها شرکت میکردند، وضعیتی مشابه کودکی من داشتند. آنها از شناسنامههای خواهر و برادران بزرگتری که فوت کرده بودند به عنوان مدرکی برای هویت استفاده میکردند و در نهایت در روز ثبت نام، مثل من متوجه میشدند که راهی برای ورود به مدرسه ندارند.»
صالحه عزیزی در ادامه میگوید: «آنجا توصیه میکردند که ظرف چهار ماه، آموزش را به اتمام برسانیم تا سوادآموزان امتحان بدهند و ما هم بتوانیم حقوق دریافت کنیم؛ ولی من آموزش را تا شش ماه ادامه میدادم تا سوادآموزان همه چیز را عمقی بیاموزند. آن زمان من حتی یک سوادآموز مسن هم نداشتم و این نشان میدهد مشکل شناسنامه، برای مردم یک معضل بزرگ بود.»
او در ادامه میگوید: «در آن دوران، من حتی سه شیفته هم کار میکردم. بعضی وقتها تا ساعت ۱۲ شب هم با سوادآموزان سر و کار داشتم. همه اینها از روی علاقه به با سواد شدن افرادی بود که شرایط مشابه مرا داشتند.»
مدرسهای در نقطهای محروم، دانشآموزانی که چشم امیدشان به خانم معلم است
صالحه عزیزی، بعد از سالها خدمت در حوزه نهضت سوادآموزی، این روزها، در مدرسهای چند پایه در پاکدشت، مدیر-آموزگار است و میگوید: «چند سال قبل، پیشنهاد دادم که به من، تدریس در یک مدرسه روستایی دور افتاده را بسپارند. مدرسهای در روستای حصارمهتر، جایی بین پاکدشت و ورامین؛ جایی که این روزها من به آن تعلق خاطر دارم. این مدرسه، هیچ بودجه خاصی به علت محروم بودن از آموزش و پرورش دریافت نمیکند و اکثر امور مدرسه را با هزینه شخصی خودم انجام میدهم. در این مدرسه من ۲۳ دانشآموز دارم که با جان و دل برای آنها کار میکنم.»
این خانم معلم، در خصوص وضعیت بعضی از دانشآموزانش میگوید: «می گویند حصارمهتر، روستایی واقع در پاکدشتِ تهران، پایتخت ایران است؛ اما کسی فکرش را هم نمیکند که این روستا، اینچنین محروم باشد. جایی که دخترها، به دلیل داشتن معلم مرد، بیشتر از کلاس سوم اجازه درس خواندن نمییافتند. جایی که پسرها، اهمیتی برای مدرسه قائل نمیشدند. جایی که والدین درگیر فقر و آسیبهای اجتماعی هستند و وقتی برای رسیدگی به خواستههای فرزندانشان ندارند. مدرسهای سه کلاسه که امکانات در آن نزدیک به صفر است. حتی تلفن همراه هم آنجا به خوبی آنتن نمیدهد، چه برسد به اینترنت!»
نظر شما